هیچ وقت فکر نمی کردم غم انگیز ترین تصویری که از زندگی توی ذهنم نقش می بنده صحنه ی یک پاسپورت روی باجه ی دفتر پیشخوان باشه!

باز پناه اوردم به نوشتن؛تلافی شونه هایی که نبودن تا اشک هامو خالی کنم،لای تک تک این سطر ها پر از بغضه.

قبلاً همین جا نوشتم،مدتها بود تنفر عجیبی نسبت به زندگی پیدا کرده بودم.حتی گاهی خودکشی رو مرور میکردم و به نتیجه نمی رسیدم.اما با چیزهای کوچکی که هنوز بهشون دلخوش بودم خودم رو سرگرم میکردم. سعی میکردم فراموشی رو با کمک اونها تمرین کنم.و از اوج بی رحمی دنیا همین بس که همون چیزهای کوچک رو هم داره ازم میگیره.

فکر به اینکه باید به اجبار برای همیشه ایران رو ترک کنم مثل اینکه تمام وجودم رو پر از اشک کنه،که هیچ سرریزی ام پیدا نکنند و .ذره ذره خودمو میخورم

من هیچکدوم از خیال های شورانگیز و رویاهایی که باعث میشدن هنوز به نفس کشیدن ادامه بدم رو واسه خارج از این جا نبافتم.من به همین خونواده و خونه ی پدری و زادگاه و شهرم دلخوش بودم. چیزهایی که برام مملو از زیبایی بود.حالا حتی فکر به اینکه احتمالاً باید برای همیشه ترکشون کنم هیچ شوقی برای ادامه دادن به زندگی برام باقی نمیذاره.

و جرمم چه بود؟ بوی قرمه سبزی !!!

باور میکنی؟؟؟ اینجا سرت که بوی قرمه سبزی بدهد محکومی به تبعید یا اعدام! و ای کاش اعدام میشدم.

هر بار که توی جمع ها صحبت از رفتن از ایران میشد نوبت به من که میرسید با جدیت میگفتم: هر چی بشه،دلار هر چقدر میخواد بره بالا،پراید هر چقدر که میخواد قیمت بگیره،وضع داغون اقتصادی و فرهنگی و آزادی هامون هر چقدر که میخوان بدتر بشن بشن، من از اینجا نمیرم؛و حالا دارم از اینجا میرم. شنیدی میگن : «منی که لفظ شراب از کتاب میشستم/زمانه کاتب دکان مِی فروشم کرد! »

همیشه اونطور که با خودت فکر میکنی پیش نمیره.من چند سالی هم غربت میکشم و بعد میمیرم و نه خانی می آید نه خانی میرود ولی زمانه یکجور نمیمونه رفیق.اگر قربانی این مسیر هستم بذار باشم.امیدم به یه فرداییه که هیچ کس مجبور نمیشه خونه ش رو ترک کنه.

فقط موندم که در جواب "مامان چقدر گفتم نمیخواد کاری به این کارا داشته باشی" های مادرم و اشک هاش چی بگم.عجیب تر از همه این که از هیچ چیز پشیمون نیستم.

حالا باید توی فصلی که عاشق نسیم های خنک شبانگاهیش هستم و تمام سال رو برای اومدنش به انتظار میشینم و در تابستان دبش ده کوره مان و غروب های دل انگیز و عصر های بی نظیر مزرعه های اینجا که هر چی کودکی داشتم خرجشون کردم دنبال کاراهای رفتنم باشم.این برای من یه مهاجرت نیست.نه،نه این خوده مرگه.بعد ها باید تاریخ مرگ منو همون روزی بنویسند که از اینجا رفتم.

pass

جرم ما داد بر آوردن در مقابل باد است.جرم ما این است که کمرمان خم نمیشود!زبانمان سرخ است،سرمان هم که.جرم ما هویدا کردن سرّ است گویا!جرم ما حرف اضافی است.هر کلمه اش اضافی است.بودنمان اضافی است.خودی که باشی اسماً ممنوع الخروج میشوی،اینگونه که باشی تلویحاً تبعید!بگذار بگذریم .

 

من سفر کردم از ترانه شدن

کوچ کردم به سرزمین سکوت

با گذرنامه ای که رو جلدش

جای "ایران" نوشته بود "لیلیپوت"


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کنسرت بزرگ فرمان فتحعلیان در تهران هاست آنتن راديويي تبادل لینک رایگان درمان استرس و اضطراب شدید | درمان طبیعی بدونه قرص و دارو آهنگ پارس مطالب سرگرم کننده خودرو برقی گل پونه