امشب خانه را موقتاً ترک میکنم. چه تلخ که شاید قید "موقتاً " برای دلخوشیست. شاید دارم برای همیشه میروم.

برای هر چیزی در زندگی رویا بافته بودم؛ خوب و بد، اما قربانی تبعید شدن را هرگز! حالا این ساعت های آخر همه چیز چقدر زیباتر شده! چقدر چیزهای کوچکی که هر روز ساده از کنارشان می گذشتم در نظرم بی نظیر جلوه میکنند. چقدر به همه چیز احساس وابستگی پیدا کرده ام.

مثل همه ی وقت هایی که بغض در گلویم تلنبار شده و نمی دانم چکار کنم، Le moulin یان تیئرسن عزیزم را با ملایمت از هدفون میمکم! جداً چقدر همه چیز غمگینانه است.

رهسپار غربتی تاریک و سرد به بلندای طول عمرم هستم. و کسانی و چیزهایی و جاهایی که دیگر هرگز از نزدیک نمیبینمشان، کوله بار بغض را سنگین و سنگین تر میکند.

Le moulin همچنان روی تکرار است.

و این فکر که آیا وقتی روی اولین پله ی نربان هواپیما می ایستم دیگر هرگز روی این زمین نخواهم ایستاد؟ آیا واقعاً آسمان همه جا یک رنگ است؟!

نمی دانم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

راهنما طراحی هواداران استقلال Bryan جملاتی ناب از بزرگان metal bearing China ultapacitor Andrea ویستا سازه (-: احمد یوسفی )-: